09128300240

درباره من


من اصالتا تربتی هستم از نوع حیدریه اش. اما در مشهد متولد شده ام. در ظهر یک جمعه پاییزی مصادف با 25 آذر ماه سنه 1362 هجری شمسی به دنیا آمده ام. دقیقا در بحبوحه جنگ ایران و عراق. حال چرا به جنگ اشاره کردم ؟ چون در همان سالهای ابتدای زندگی به دلیلی که از ذکر آن معذورم به همراه بابا حسینم در منطقه جنگی حاضر شدم و به گونه ای سابقه جبهه و حضور در خط مقدم چنگوله مهران در کارنامه زندگی من وجود دارد. دوران کودکی خود را در یک خانواده 6 نفره و در محله امام حسین (ع) مشهد گذراندم. فرزند دوم و تک پسر خانواده ای متوسط و رو به پایین بودم. پدرم خشت می زد و در مناطق پایین شهر بنایی میکرد. مادرم میگوید فرزند آرام و صلح‌جویی بودم و از همان کودکی تمایل بیشتری به جریان دادن به امور داشتم.

کمی که بزرگتر شدم، کم کم به فکر کار وکسب درآمد افتادم. راستش در دبستان از شاگردان خوب بودم. اما مدرسه را دوست نداشتم. لذا از 8 تا 12 سالگی در کنار تحصیل شغل های مختلفی همچون شاگردی مینی بوس های داخل شهری، شاگرد نانوایی ، دست فروشی جوراب ، اسباب بازی، پفک و نیروی خدماتی یک مسافرخانه در خیابان چهنو مشهد را تجربه کردم. شاید برای دهه هفتادی و هشتادی و نودی هایی که این متن را میخوانند کار کردن یک پسر بچه کلاس اول و دومی تعجب برانگیز باشد اما این تجربه اکثر دهه شصتی هایی است که در مناطق کمتر برخوردار تجربه زیستی داشته اند. تجربه سخت اما شیرینِ کار و تحصیل و زودتر از موعد بزرگ شدن.

در همین دوران کودکی بود که عاشق شدم! در دورانی عاشق شدم که محسن چاوشی نبود که در ستایش رنگ سرخ بخونه: سرنگ‌ ها همگان قرمز و رنگ‌ ها همگان قرمز؛ سماع مولویان قرمز! جهان؛ کران‌ به‌ کران، قرمز! در دورانی عاشق شدم که تشخیص تیم قرمز و آبی در تلویزیون سیاه و سفید 14 اینچ خانه ما سخت بود! در دوران مجتبی محرمی، پنجعلی، فرشاد آقای گل و بعد تر ها عقاب آسیا، رضا مالدینی، نامجو مطلق، افشین خان پیروانی، نعیم سعداوي، دایی، مهدوی کیا ، آقا کریم و ... بله عاشق یک سبک زندگی شدم. سبک زندگی پرسپولیسی. معتقد بودم که پرسپولیسی ها با قدرت به مصاف با حریف میرن. اونا از هر چیزی انرژی میگیرن. از رنگ لباسشون گرفته تا طرفدارهای دو آتیشه شون. با پرسپولیس عاشق فوتبال شدم و در کنار درس و کار هر چقدر تونستم برای فوتبال تلاش کردم. این تلاش با اینکه منو بصورت حرفه ای به زمین فوتبال نرسوند ولی در 12 سالگی به ورزشگاه آزادی تهران رسوند تا برای اولین بار دیدن دربی در این ورزشگاه رو تجربه کنم.

بالاتر گفتم. من مانند خیلی از بچه های دهه شصتیِ پایین شهر زود بزرگ شدم. خیلی زود. 13 ساله بودم که اولین شغل رسمی خود را در هتل حافظ مشهد در خیابان خسروی نو (اندرزگو) تجربه کردم. چند ماه بعنوان نیروی خدماتی و پس از آن به مدت 3 سال سوپروایزر شیفت شب. بعد از آن سوپر پرسپولیس را در منطقه خواجه ربیع مشهد افتتاح کردم و 4 سال از زندگی من در این شغل، بسیار آرام گذشت. آرامشی که من را راضی نمیکرد. پس از آن به باشگاه بیلیاردی در بلوار سجاد مشهد رفتم و بعد از مدت کوتاهی به مشتریان و مراجعین باشگاه آموزش میدادم و همزمان با پس انداز چند ساله ام وارد رشته علوم نیسانی شدم.

اولین نیسان آبی ام را خریدم. اواخر سال 84 بود و من بیشتر از بیلیارد به باربری با نیسان مشغول بودم تا بالاخره بصورت جدی وارد این حرفه شدم و با افتتاح شرکت حمل و نقل آرمین بار بیش از 10 سال از عمرم را با کارگری و رانندگی گذراندم. بالاخره در سال 95 از رشته جذاب و دوست داشتنی علوم نیسانی فارغ التحصیل شدم و با حفظ برند خوشنام و تیم قوی آرمین بار و واگذاری آن به خانواده وارد شغل بعدی شدم.

 

آن روز گرم تابستانی در سنه یک هزار و سیصد و نود و پنج رسید و من، دوباره از صفر شروع کردم. مدیریت یک شرکت حمل و نقل را تحویل دادم و تبدیل شدم به یک نیروی خدماتی در دفتر املاک!!! از فردای آن روز زندگی من چیز دیگر شد. جایگاه آن روز من خوب نبود. اما در مسیری دیگر افتاد. از آن پس بیشتر می دیدم و یاد میگرفتم. چند ماه بعد به پیشنهاد مدیریت آن مجموعه بعنوان مشاور املاک مشغول فعالیت شدم و پس از آن در سال 99 به همراه چند نفر از دوستان بیزینسِ املاکِ خود را بنام آرمیتا افتتاح کردم.

اما تقدیر بیزینسی من در آغاز قرن 15 هجری خورشیدی آنگونه که میخواستم رقم خورد. افتتاح برند "گروه ساختمانی احمد مهری" با راه اندازی دو دفتر املاک (حاشیه بلوار احمد آباد و خیابان بهشتی مشهد)، بازسازی بیش از 40 واحد مسکونی، ساخت بیش از 27 واحد مسکونی در 3 پروژه در طول سه سال و کارآفرینی برای حداقل 50 نفر بصورت مستقیم و غیر مستقیم. کار من ذره ذره شکل می گیرد و خودم را در ابتدای یک مسیر جدید میبینم ...